پذيرش > Articles en Persan > نوشته از جوانی در ايران



نوشته از جوانی در ايران
24.10.2005

نمیگویم نمیدانید، میدانید، اما همه اش را نمیدانید که چه بر ما و کشورمان گذشت.



الان تلویزیون کانال 4 ایران دارد فیلمی چینی را بنام زیستن در مورد چین کمونیست و پس از انقلاب چین نشان میدهد. در قسمتی از آن نشان میداد که همه دکترها را بدلیل داشتن افکار ضد کمونیستی، به مزرعه ها فرستاده بودند که کار کنند و فکرشان پاک شود. وقتی رئیس بیمارستان را به بیمارستان آوردند که به زنی در حال زایمان کمک کند، پرستارهای انقلابی چه اهانتها که باو نکردند. دکتر آنقدر گرسنه بود که نمیتوانست کاری کند. سه روز بود که یچ نخورده بو. پدر و مادر زن باو نان دادند و او هفت نان را با هم خورد. بعد حالش بد شد و باو آب دادند و نانها در شکمش باد کرد و داشت میمرد. زن حامله خونریزی کرد و پرستارها میگفتند نمیتوانند کاری برایش بکنند و دکتر باید بدادش برسد. دکتر هم که آنگونه پس افتاده بود.

من گریه ام گرفته بود و بیاد اوایل این انقلاب ننگین افتادم و آنچه با دکترها، اساتید دانشگاهها، معلمین، همه و همه کردند. چگونه حتی معلمین از بچه ها میپرسیدند: پسرم، آیا میدانی مشروب چیست؟ آیا پدرت شبها در خانه مشروب میخورد؟ و خانواده ها به بچه ها یاد میدادند که مواظب باشند یکوقت چیزی را لو ندهند. یادم آمد که یکروز صبح از خواب برخواستم. پدرم با مادرم از هم جدا شده بودند. و ما با پدر بودیم. از برادرم پرسیدم: بابا کجاست؟ گفت: کمیته آمد او را برد چون شبها عرق میخورد، اعدامش کنند. و من 6-7 ساله نشستم و تا ظهر که پدرم آمد گریه کردم و میترسیدم او را بکشند.

نمیگویم نمیدانید، میدانید، اما همه اش را نمیدانید که چه بر ما و کشورمان گذشت. هر زندگی برای خودش داستانی است و کتابها باید در این مورد نوشت. مردم را تبدیل کردند به مشتی آدم از همه جا بی خبر و پر از خرافات که هر طور بخواهند آنها را میرقصانند و حتی قصابی میکنند. وقتی به خیابانها میروی، میبینی مشتی اجناس خوشگل، ولی آشغال و درجه 3 چینی ریخته اند پشت ویترین مغازه ها و مردم همه یا در حال خریدند و یا در تلاش درآوردن پولی که این آشغالها را بخرند....

و ما راهی بس طولانی داریم تا بتوانیم کم کم پیشرفت کنیم، آگاه شویم، و میهنمان را آباد سازیم. راهی بس طولانی در پیش است تا بتوانیم فرهنگ و اندیشه به لجن آغشته شده خود را پاک کنیم و حقیقت و درستی را در زندگیمان باز سازیم و مزه خوشی و خوشبختی را به فرزندانمان و آیندگانمان بیاموزیم.

حال باید فقط آگاه باشیم. بدانیم. از همه چیز. و باردیگر گرفتارتر از اینکه شدیم و هستیم نشویم. این بار نباید بگذاریم که هرچه میخواهند برایمان تصمیم بگیرند و ما را مجبور کنند که برای اجرای آن کمکشان کنیم. نباید بنشینیم تا مانند وقتی خمینی را امام کردند و بر تخت سلطنت اسلامی نشاندند، این بار دیگران را بیاورند. این بار صد درصد هر کس را بخواهند بیاورند، مطمئنا بدتر از قبلیهاست. چون در اول انقلاب دو دسته بوجود آمدند. یکی آنها که با میهن بودند، و در فکر آزادی این آب و خاک بودند، و دیگری آنها که خائن به شاه، ملک، و میهن بودند. دسته سومی هم وجود ندارد. آنها هم که ساکت ماندند، یا ته دلشان با میهن بودند و از ترس صدایشان در نمی آمد، و یا از سکوتشان سود میبردند. آنها هنوز هم ساکتند و اگر دوباره چیزی پیش بیاید، باز هم ساکت خواهند بود و دخالتی نخواهند کرد.

بهر حال آنهایی که روز پیروزی انقلاب، و بعد از آن با هر فکری دنبال این انقلاب بودند و برای آن خوش خدمتی میکردند، همان خائنین هستند، هرچند امروز با قیافه ها و حرفهای دیگری سعی میکنند ظاهر شوند. کسی که یکبار خیانت کند، باز هم میکند. کسی که خیانت در ذاتش هست، هست و هیچ کاریش نمیشود کرد تا درست شود.

پس هم میهنان، چشما و گوشهایتان را باز کنید. تاریخ درست را بخوانید و بدانید و بیاموزید. تا این بار دیگر فریب نخورید. اگر یکبار، فقط یکبار دیگر فریب بخوریم، کار خودمان، میهنمان، و بلکه صلح و آرامش دنیا خراب است. شاید این ساده اندیشی به قیمت نابودی کره زمین و انقراض نسل بشر تمام شود. و تا آن موقع ما باید بیش از پیش خفت را تحمل کنیم. خود کرده را تدبیری نیست. پس چشمها و گوشهای خود را باز کنم.

بامید پیروزی و دیدن روزی که ایرانمان آزاد و آباد شود.

ر… از ایران.