پذيرش > Articles en Persan > قبله ما پاسارگاد، زيارتگاهمان تخت جمشيد و تقويممان ايرانى است



قبله ما پاسارگاد، زيارتگاهمان تخت جمشيد و تقويممان ايرانى است
16.09.2005

در دوران پهلوى نيز راه و كارخانه و بسيارى چيزهاى ديگر ساخته شد. اين سازندگى ها هر چند هم بزرگ بوده باشند، با زمان رو به نابودى مى روند و چيزى از آنها نخواهد ماند. تنها چيزى كه مى ماند اين درك نو است از تاريخمان كه به ما مى گويد قبله ما پاسارگاد، زيارتگاهمان تخت جمشيد و تقويممان ايرانى است.



آخوندها مى گويند فردوسى سى سال از زندگى خود را گذاشت تا شصت من كاغذ را سياه كند. اگر بجاى آن آستين بالا مى زد و روزى پنجاه نان سنگك مى پخت، در اين مدت روى هم ۵۴۷۵۰۰ نان پخته و گشنگان بسيارى را سير كرده بود.

چندى پيش بمناسبت بيست وپنجمين سالگرد انقلاب اسلامى، خبرگزارى رويتر متنى را پخش كرد كه بسيارى از تارنماهاى جهان آن را بازتاب كردند. اين متن به گونه "۲۵ سال پيش" و "امروز" تنظيم شده، نويسنده آن كوشيده بود تا مقايسه اى از اين دو دوره بدست دهد. در رديف رويدادهاى پيش از انقلاب، مانند هميشه، يادآورى جشن هاى دوهزاروپانصد ساله، آن هم با مسخرگى، بنظر او بسيارلازم بود. از آنجائى كه شنيدن دوباره اين صفحه خط خورده برايم دشوار آمد، بدان شدم تا پاسخى برايش بنويسم. بى گمان بسيارى كسان چنين كارى را بيهوده ميشمارند زيرا به اندازه اى در ايران دشوارى هاى غول آسا مى بينند كه نمى خواهند وقت گران بهاى خود را به چيزهائى بگذرانند كه به باورشان بخشى از تاريخ فكاهى ايران را مى سازد. همانگونه كه در اين نوشته نشان خواهم داد، سرسرى گذشتن از اين داستان كارى است نادرست چون پشت سر انتقادكنندگان از جشن هاى دوهزاروپانصد ساله شاهنشاهى ايران انگيزه هائى آگاه و ناخودآگاه نهفته است و پى بردن به آنها به رازگشائى اين معما كه نام آن را ايران و ايرانى گذاشته اند، كمك خواهد كرد.

براى بهتر فهماندن گفته ام، نخست به محاسبه هزينه اين جشن ها مى پردازم تا بتوان دست به مقايسه اى زد با بسيارى از ولخرجى هاى ديگر كه نه هم ميهنان گرامى، نه فرنگيان دلسوز را كوچكترين رنجشى دهد. سپس به بررسى انگيزه اين سه دسته: آخوند -چه مكلا، چه بى كلاه-، فرنگى و ايرانى خواهم پرداخت.

پس در آغاز ببينيم اين داستان چه اندازه از جيب ما آب خورد.
بودجه جشن هاى دوهزاروپانصد ساله ۲۲ميليون دلار بود.

از اين مبلغ، ۶/۱مليون دلار صرف ساختمان آرامگاهى براى آيت الله بروجردى گشت. كمى بيش از ۷ ميليون دلار آن را كه سرمايه داران بزرگ بعهده گرفتند، براى ميدان شهياد هزينه شد. پس خرج خود جشن ها چيزى نزديك ۱۳ميليون دلار بود. اين رقم ها مربوط به سال ۱۹۷۰ است و اگر آن را به دلار امروز - ۲۰۰۴ - برگردانيم، به عدد ۶۵ميليون دلار مى رسيم.

در دسامبر سال ۱۹۹۷ جمهورى اسلامى ميزبان هشتمين كنفرانس اسلامى شد. براى برگزارى اين گردهم آئى، دولت ايران بيش از ۱۱۰ميليون دلار خرج كرد، اما گوئى اين دلارها ارزششان صدها بار كمتر از دلارهاى دوران پهلوى بود چون اگر چنين نبود مى بايست صداى رسانه هاى گروهى جهان دست كم دوبرابر بيشتر به گوشمان مى رسيد، ولى نرسيد.

سى سال است از چپ و راست مى شنويم شاه بجاى ساختن بيمارستان، خاويار و شامپانى به شكم فرنگيان ريخت، اما كسى را نديدم كه يك صدم آن برافروختگى را از اينهمه ميهمان نوازى جمهورى اسلامى از خود نشان دهد كه از ديدن رژه سربازان هخامنشى نشان داد. خروارها كاغذ سياه شد تا ثابت شود سرنگونى پادشاهى كهنسال ايران با جشن هاى تخت جمشيد آغاز گشت، بى اينكه كسى بخواهد بخود سختى نوشتن خطى در باره كنفرانسى دهد كه بن مايه اش انكار تمدن ايرانى است.

در اين دوگانگى در شيوه برخوردشان با اين دو رويداد، هر دسته انگيزه ويژه خود را داراست. اكنون بپردازيم به بررسى انگيزه دسته نخست كه اسلاميون باشند.

يكى از پايه هاى اسلام بر اين باور استوار است كه پيش از اين دين، جاهليت بود و با پيدايش اش، جهان از تاريكى اين دوران بيرون آمده و مردمى به خرد دست يافته است. اين گونه نگرش به تاريخ ويژه اسلام نيست و همه مكتب هاى يكسونگر -كه در دين به آن تك خدائى مى گويند- اين روش را بكار برده اند. يكى از اين مكتب ها مسيحى گرى است كه تاريخ را به" "پيش از ميلاد" و "پس از ميلاد" بخش مى كند. اين بخش بندى جنبه ايدئولوژيكى بسيار مهمى دارد وگرنه منظور اگر تنها سالشمارى است، منطقى تر بود آغاز تقويم با رويدادهائى همچون پايه گزارى آتن يا روم، كه فرنگ خود را وارث آنها مى داند، برابر مى گشت.

تاريخ رسمى فرانسه، يعنى آن چيزى كه بخورد فرزندان اين كشور در دبستان ها داده مى شود، با پادشاهى Clovis آغاز مى گردد. او يكى از سران ايل فرانك، مردمانى از تيره ژرمن، بود. فرانك ها چند سده اى مى شد از ناتوانى امپراطورى روم بهره مى برده، اروپا را جولانگاه خود ساخته بودند. يگانه هنر Clovis در اين است كه در سال ۴۹۹ به دين مسيح گرويد و پس از او سرزمين گل "Gaule" بدست مزدوران فرانك اندك اندك مسيحى گشت -كه خود شش صد سال بدرازا كشيد-. اين امر بكنار، پادشاهى او را مرزى براى پيدايش كشور فرانسه شناختن دلبخواهانه است. اگر فرانسه با آمدن فرانك ها به سرزمين گل ساخته شد، پس مى بايد دست كم دويست سال پيش از Clovis آغاز آن را دانست و اگر مهم شكل گرفتن فرهنگى ويژه و خود استوار است كه چند شاخه گشتن تمدن روم باعثش گشت، پس درست اين بود آغاز تاريخ فرانسه را هفتصد هشتصد سال جلوتربياوريم. اما با اين زرنگى كليسا، فرانسوى ها ديگر به آموختن تاريخ پيش از مسيحى گرى نمى پردازند و در نتيجه از آن هيچ آگاهى ندارند. در نگاه مردم فرانسه، گل ها "les Gaulois" مردمانى حقير و بى فرهنگ مى نمايند و ارزش به تاريخشان پرداختن را ندارند، حال آنكه دست كم صدها بار از فرانك ها با تمدن تر بودند، اما يك گناه داشتند و آن مسيحى نبودنشان.
سالها پس از اين دوران، انقلابى هاى فرانسوى كه بنيادى ترين آرمان شان كوتاه كردن دست كليسا مى بود، همين روش را بكار بردند. انفلاب فرانسه را آغاز سالشمارى قرار دادند، اين اصل بى پايه را اختراع كردند كه مى گويد اين انقلاب بود كه ملت "nation" فرانسه را پديد آورد و پيش از آن چيزى به اين مفهوم وجود نداشت.

از آنجا كه تاريخ تكرار هميشگى است، استعمار غرب نيز براى تسلط به مردمان كشورهاى دست يافته، به كار پاك كردن تاريخ پرداخت. امروزه همه كسان بر اين گمانند تا آمدن اروپائيان به آفريقا، اين قاره در دوران پيش از تاريخ بسر مى برد و سرزمينى بود وحشى. راستش اين است در آفريقا تمدن هاى بسيار شكوفائى بودند -همچون حبشه، زنگبار-، داراى پادشاهى هاى چندهزار ساله، ارتش هاى منظم، شهرهاى آباد، بازرگانى پيشرفته... حتى سرسخت ترين پيكارگران ضد استعمار آفريقائى از اين امر ناآگاه اند و اين مغزشوئى اروپائيان را پذيرفته اند. براى نمونه، جنگجويان كامرونى در سرودشان يا سربلندى از نياكانى كه در تاريكى مى زيسته اند ياد مى كنند!
نمونه ديگر از جهان مسيحى را از روس ها مى آورم. اين مردمان نيز تاريخ خود را با گرويستن شاهزاده Vladimir درسال ۹۸۸ به دين مسيح مى آغازند و آگاهى و دلبستگى شان به پيش از آن بسيار ناچيز است. اما فردوسى كه خود در همين دوره مى زيسته از روس ها در شاهنامه همچون مردمانى اسطوره اى ياد مى كند.

همه مى دانند ژوزف استالين هم هر گاه يكى از همكارنش را كنار مى گذاشت، نه تنها او را بكشتن مى داد، بلكه حتى تصويرش را از روى همه عكس ها پاك مى ساخت تا كوچكترين يادى از آن كس در تاريخ نماند. برد اين كار بيش از دور ريخن اين عكس ها بود چون نه تنها اثر يك نفر را در تاريخ از ميان مى برد، بلكه سندى براى اثبات هرگز نبودن او نيز جعل مى ساخت.

اسلام نيز مانند همه مكتب هاى يكسونگر، ساختار انديشه خود را بر روى پاك كردن تاريخ پى ريخته است. در آن همچون مسيحى گرى زمان به دو دوران "پيش از هجرت" و "پس از هجرت" بخش مى شود. پيش از هجرت مردمان چنان وحشى بودند كه دختران نوزاد خود را زنده بگور مى كردند و از هيچ خردى برخوردار نبودند. اين دوران چنان تيره و تار است كه پرداختن به آن، حتى براى وقت كشى، نمى ارزد. پس، براى يك مسلمان، آموختن، بدتر از آن پژوهش در تاريخ پيش از اسلام هيچگونه گيرائى ندارد. يك مصرى مسلمان خود را بهيچ گونه نواده فرعون ها نمى پندارد و اگر مسائل جهانگردى و پولى كه با خود مى آورد نبود، هرگز دينارى هزينه كاوش در باره اين دوران را بگردن نمى گرفت. از يك تونسى هرگز مپرسيد كارتاژ چه بود كه هراندازه از حديث و غيره مى تواند برايتان هچون طوطى بازگويد، كوچكترين چيزى از تمدنى مهم كه بر روى ويرانه هاى آن مى زيد نمى داند و نمى خواهد هم بداند. يمن كه پيش از پيدايش اسلام در جزيره العرب كشورى آباد بود، امروز گهواره بن لادن ها گشته، دولت آن از ترس بنيادگريان از باستان شناسان مى خواهد صداى يافته هاى خود را درنياورند.

بسيارى از زورگويان جهان، فرمانروائى خود را با دروغ پردازى در تاريخ توجيه مى كنند. اشكال اين روش در اين است كه هميشه خطر آن مى ماند كسى به سراغ سندهاى تاريخى رود و از حقيقت پرده بردارد. براى همين، اسلام با زيركى، خيال خود را آسوده ساخته و بجاى دشنام دادن به هرآنچه پيش از خود بوده، از بن آثار آن را از ميان برداشته است. هركجا پا گذاشته، با سرسختى مردم آنجا را عرب كرده تا هرگز فيلشان ياد هندوستان نكند. هنگامى كه يك مصرى خود را عرب مى داند، چگونه مى توان از وى انتظار داشت دلش براى نفرتى تى بتپد؟

انگيزه طالبان در ويران كردن تنديس هاى بودا در باميان نيز همين پاكسازى تاريخى است. اين تنديس ها گواه نياكانى توانا بود كه پيش از اسلام چنين اثر باشكوهى از خود بجاى گذاشته بودند. ديدن آنها، هر مغز كرم خورده اى را به شك مى انداخت كه نكند آن دورانى كه از آن با نام جاهليت ياد مى كنند، چندان هم تاريك نبوده و اين دوران اسلامى آن چنان هم كه مى گويند شكوفا نيست. علت اينكه خليفه منصور دستور ويران كردن طاق كسرا -ايوان مدائن- را داد نيز همين بود، چراكه نمى خواست در جلوى چشم همگان سندى چنان بزرگ در برترى ايرانيان پيش از اسلام باقى گذارد.

اگر ملايان به مخالفت با برگزارى چشن هاى دوهزاروپانصدساله برخاستند، نه براى پولش بود و نه براى بهانه جوئى در برابر كارهاى شاه. ديديم بخشى از بودجه اين جشن ها صرف ساختن آرامگاهى براى آيت الله بروجردى شد و هيچ كس از آن سخنى بميان نياورد. آن چيز كه آنان را مى رنجاند فروغ رژه سربازان هخامنشى، پارتى و ساسانى است در برابر بى رنگى سربازان دوران اسلامى -كه نه ترك و نه تازى، نه دهقان بود...- اگر ده برابر آن اندازه كه هزينه شد خرج نمايش كربلا مى كردند، نه تنها خورده اى نمى گرفتند، بلكه توى دهان هركس كه جرأت انتقاد از آن را مى داشت مى زدند و مى گفتند اين جشن ها مهم تر از بيمارستان و راه و خورد و خوراك است. مشكل اسلام با ايران اين است كه نتوانست مردم اين سرزمين را عرب كند تا تاريخ خود را، كه ديگر از خود نمى انگاشتند، از ياد برند. اگر در كشورهاى عرب، اسلام نيازى به ستيز با تاريخ ندارد، چراكه آن را محو ساخته است، در ايران بزرگترين دشمنش گشته، تا آن را نيست نكند آسوده نخواهد ماند.

اكنون كه انگيزه اسلاميان را شناختيم، بپردازيم به فرنگيان كه خود داستانى دراز دارد.
بى گمان استعمار فرنگ نمى خواهد كشورهاى زير فرمانش به خود كوچكترين اعتماد بنفسى داشته باشند. براى همين، همه جا مى كوشد تا باور بر برترى غرب و بى اهميت بودن ديگر فرهنگ ها را بخورد جهانيان دهد. اما دشمنى اروپا با ايران ريشه هائى ژرف تر از اينها دارد و پيشينه اش به پيدايش دين مسيح و گسترشش در روم باز مى گردد.

تا پيش از مسيحى گرى، جنگ هاى ايرانيان با يويانيان يا رومى ها هرگز جنبه عقيدتى نداشت و تنها محركش رقابت هاى اقتصادى بود. اميرمهدى بديع در كتاب "يويانيان و بربرها" بخوبى نشان مى دهد اين مردمان بيش از اينكه با هم دشمن باشند، بيكديگر نزيك بودند تا جائيكه در برابر لشگر اسكندر گجستك، يويانيان بيش از ايرانيان ايستادگى كردند و به شاهنشاهى هخامنشى دلبستگى خود را نشان دادند. انديشه ايرانى در اروپا ارجى گران داشت و آئين هائى چون مهرپرستى هواداران بسيار.

از روزى كه مسيحى گرى دين رسمى بيزانس -روم شرقى- شد، اروپائيان پا به دشمنى و كينه توزى عقيدتى با ايران گذاشتند. هرچه ايرانيان در برابر اين باور يكسونگر ايستادگى مى كردند، اين كينه افزايش مى يافت و چون نتوانستند ايران را با لشگركشى از پاى درآرند، دست به تزوير زدند. يكى از روش هاى پيكار مسيحيان كاربرد افترا بود كه با آن امپراتورى بزرگ روم را انداختند و اروپا را بمدت هزار سال در تاريكى فرو بردند. آنها از هر دزد و آدمكشى يك شهيد قهرمان ساختند و با آن مردم را بر عليه حكومت تهييج كردند -نمونه آن بن هور، قهرمان داستانى بهمين نام-. در ايران نيز بر روى گروهى از بى مايگان واپس مانده اى كه هر جامعه اى خواه ناخواه در خود مى پروراند سرمايه گذارى مى كردند و آنان را تشويق به شهيد شدن مى نمودند تا همان بهره بردارئى كه در رُم كردند، در ايران نيز كنند. اين دروغ بافى ها درباره ستم پادشاهان ساسانى و دين زرتشت هيچ كارآئى نزد ايرانيان نيافت ولى بجايش دشمنى مسيحيان را كه آن را باور مى كردند دوچندان كرد.

بدبختى اين داستان در اين است كه اگر چه بيزانس بكام خود نرسيد تا از ايران يك كشور مسيحى بسازد، ولى توانست اين تمدن بزرگ و بى همتا در تاريخ را نيست و نابود كند. درست است اين نابودى بدست عربها انجام شد، اما بيزانس بود كه راه را براى ورود آنان باز و هموار نمود. محمدى ملايرى در كتاب "تاريخ و فرهنگ ايران در دوران انتقال از ساسانيان به اعراب" سندهاى اين راهگشائى را بخوبى بدست مى دهد. تا پيش از پيدايش محمد و دينش، مسيحى گرى رونق گسترده اى در جزيره العرب داشت. فراموش نكنيم كه خديجه، زن محمد، خود مسيحى مى بود و بى شك تأثير فراوانى در افكار پيغمبر اسلام، دست كم در دوره هاى نخست، گذاشت. مى توان بى اغراق گفت بى پيدايش اسلام، امروز همگى عربها مسيحى مى بودند. در اين گسترش مسيحى گرى، رومى ها بيگانه نيستند و در واقع آن را همچون اهرمى براى سست كردن مرزهاى جنوبى ايران بكار مى بردند.

همه ما ايرانيان اينگونه مى پنداريم كه با پيدايش اسلام عربها ناگاه از آسمان سردرآوردند و به ايران تاختند و يك شبه به شاهنشاهى ساسانى پايان بخشيدند. يك نگاه سرسرى به رويدادهاى آنزمان به سادگى نشان مى دهد نخستين كوشش عربها براى چيرگى بر ايران پيش از اسلام آغاز شد. در همه زدوخوردهاى اينان، هميشه با عربهاى مسيحى شده اى سروكار داريم كه بيزانس جنگ افزارهايشان را تهيه مى ديد. در جنگ هائى كه با خود بيزانس داشتيم، اين عربها از هيچ كمكى به برادران همكيش شان دريغ نمى كردند. شگفت انگيزتر از همه، آن كه در لشگر اسلام كه به ايرانشهر سرازير شد چندين هزار كشيش شركت جستند، كشيشانى كه جنگ با ايرانيان برايشان جنبه جهاد را داشت.

رهام اشه چند سال پيش در كتاب "دستور ديندار و پيامبر دمدار" بازگردان نوشته اى از يكى از كشيشان نسطورى كه در هنگام تاخت وتاز عربها در آرام رودان -"دل ايرانشهر" يا "بين النهرين" - مى زيست را بچاپ رساند. اين نوشته بجز اينكه گواهى است تكان دهنده از بلائى كه بر سر ايرانيان آن روز مى آمد، دليلى است نيز بر كينه بى حد و مرز يك مسيحى كه به اين فجايع با شادى مى نگرد و آن را كيفر مردمانى كافر مى داند. بد نيست بخشى از آن را اينجا بياورم:

اين جاى از گواهى هاى مسيحيان آوريم، چه دانيم كه، گروه هائى از ايشان -و مانويان-، در آغاز تازش عربان، در جرگه تازيان درآمدند و يا انگيختار بودند. دو ياور نامدار محمد، يكى مسيحى، . . . -سرگيوس- كه "بحيره" . . . اش مى خواندند و ديگرى مانيوى، سلمان، خود گوياى اين همدستى اند. پنكى نيز ازاين دستيارى ياد كرده. گواهى او از روزگارش چندان زنده است كه به آوردن ارزد:

"... خواند پذيره مان دهى "بربر" - مردمى كه سخن پذيرى سرشان نه شدى، پشت و مهرشان نه بود. نرمش و چربزبانى نمى پذيرفتند. دلخوشى شان خونريزى بى چم بود... كام شان دستبرد و دستگيرى بود و، خوراك شان خشم و جوش. هرچه مى دادندشان، چشم آزشان پر نه مى بود..."
با زير خاك رفتن تمدن ايرانى، اروپا دشمنى اش را با ايران بفراموشى سپرد و خود را آماده روياروئى با دشمنى نو ساخت تراشيده با دست خويش، اما غافل از اين بود كه خود زودتر از ايران گورش را كنده، مى رفت هزار سال در ژرفاى تاريكى بسر برد.

از سده هاى هجده و نوزده، پابپاى گسترش نيروهاى استعمارى اش، فرنگ به تاريخ و باستان شناسى روى آورد. ناگهان، همچون اژدهائى از خواب پريده، كينه هاى كهن بيدار شد. اين بار دشمنى با ايران امروز نيست كه ديگر به خرى ميماند در پوست شير، آن هم پوستى فرسوده. اين ايران را فرنگى دوست دارد و برايش كف مى زند. دشمنى اش با ياد آن ايران است كه پس از هزاره ها در زير خاك هنوز رويش زنگار بر نگرفته، چون خورشيد مى درخشد. پس سپاهى از تاريخ نويس و باستان شناس، يكى قلم ديگرى تيشه بدست، بجان يادگار ايران باستان افتادند.

امير مهدى بديع ياوه گوئى هاى آن دسته را كه به بزرگ انگارى يونان و بربرنگرى ايران پرداخته اند، بخوبى نشان داده است. گروهى ديگر كه باورهاى دينى شان بر انگيزه هاى تمدنى مى چربد، ساسانيان را هدف قرار دادند و عقده هاى ديرينه را خالى كردند. هر بدى كه در بيزانس بود، همان را به ايران نسبت دادند: بيزانس مسيحى گرى را دين رسمى خويش كرد، نوشتند كه ساسانيان آئين زرتشت را در ايران رسمى كردند. در بيزانس به آزار نامسيحيان پرداختند، از آزار مغان نوشتند. در بيزانس در دانشسراها را بستند، از نابردبارى پادشاهان ايران گفتند. همه، كه بيشتر هم مسيحى بودند، از بيزانس گريختند و به ايران پناه آوردند، فرياد ستم دينى درايران را بلند كردند.

ايرانيان باستان چنان باخرد بودند كه اين گونه روش ها بر رويشان هيچ كارگر نمى افتاد. بدبختانه آنها كه خود را نوادگان آن مردمان نژاده مى دادند بلندگوى اين پليدى گشته اند و با يكديگر مسابقه در بدگوئى از درخشان ترين دوره تاريخ جهان گذاشته اند. نام آدم هاى خبيثى همچون كريستن سن را جز با عنوان "استاد ارجمند" بزبان نمى آورند و برهر هم ميهنى كه به دفاع از ساسانيان صدايش را اندكى بلند مى كند برچسب فاشيست مى زنند.

مسخره كردن جشن هاى تخت جمشيد از روى انسان دوستى نبود. ديديم چه اندازه هزينه اين جشن ها شد. مى دانيم كه آن در برابر بسيارى از ولخرجى هاى جهان اسلام چكه اى در دريا است. چندى پيش كتابى مى خواندم بنوشته رئيس تشريفات سابق صدام حسين. بگفته او صدام ۶۰ ميليون دلار خرج عروسى يكى از دخترانش كرد، يعنى كمابيش همان اندازه كه خرج جشن هاى دوهزاروپانصد ساله شد. هر ساله عربها كاخ هاى چندصد ميليون دلارى براى خود مى سازند. ساختمان برخى مسجدها بيش از يك ميليارد دلار خرج برداشته است. در تهران از اندازه هاى مسجد امام خمينى كه در دست ساختمان است پيدا است بيش از صدوپنجاه ميليون دلار صرف آن شده -كه اى كاش بيشتر خرج مى شد و دست كم چيز زيبائى از آن بيرون مى آمد-. اين فهرست دراز را مى توان فرسنگ ها دنبال كرد، اما به همين چند نمونه بسنده مى كنيم و از خود مى پرسيم چرا هيچ كجا انتقادى از اينها نديديم؟ تنها پاسخى كه مى بينيم اين است هيچ كدام چشمان كينه توز آن انسان دوست ها را آزار نمى دهد. هيچ كدام باورهاى بيجائى را كه بر روى آن بسيارى از نظريه ها استوار گشته اند، نمى لرزاند. بر عكس همه آنها گواه پس ماندگى اين جهان سومى ها و دليل درستى سرورى فرنگيان بر ايشان است.

اكنون كه انگيزه اروپائيان را شناختيم، بپردازيم به ايرانيان كه خود كلاف سردرگمى است.
ايران ستيزى نزد اين كسانى كه زادگاه زرتشت و كورش و اردشير را ميهن خود كرده اند شگفت آور است. اينان پا را از هر دشمنى فراتر گذاشته و از هيچ دشنامى به تاريخ ايران دريغ ندارند. حتى عربها اينگونه از ايرانيان باستان به بدى ياد نمى كنند. بحترى شاعر عرب سده سوم قصيده اى سروده دروصف ايوان مدائن كه شعر خاقانى در برابرش كمرنگ مى نمايد. مردم مراكش با افتخار از ايرانيانى سخن مى گويند كه پيش از رسيدن مسلمانان به كشورشان درآنجا پاى گشوده، اساس فرهنگ اندلس را گذاشته بودند. گاهى حتى مى بينيم شاهنامه را كه از تازيان جز با بدى ياد نمى كند با سربلندى بخود نسبت مى دهند.

كينه جهان مسيحى از ايران باستان را شناختيم. با اين همه، در افسانه زايش عيسى، سه مغ را گنجانده اند كه به پيشواز رهائى بخش گيتى مى روند چراكه براى اعتبار بخشيدن به داستان مسيح، خود را ناچار مى ديدند مهر پذيرش ايرانيان را بر او گذارند.

مى توان اين رفتارباورنكردنى ايرانيان را اينگونه توضيح داد اينان هرچه فرنگيان بگويند آن را بازگو مى كنند و توان انديشه مستقل ندارند. اما حتى فرزندان جنايتكارترين كسان كه كارهاى پليدشان بر همه آشكار گشته، باز به پشتيبانى از پدر و مادر خود برمى خيزند و مى كوشند از آنها به خوبى ياد شود. اين يك قريضه است و ربط به تخمه دارد. اگر كسى در بدگوئى از نياكانش از همه گوى سبقت را ربوده باشد، براى اين است كه از تخمه آنها نيست و پيوند خانوادگى با آنان ندارد.
با آمدن عربها به ايرانشهر و زناشوئى بزور آنها با ايرانيان، مردمى پديد آمد كه بحكم قرعه، گاهى از عرب به ارث بردند و گاهى از ايرانى. آنكه تخمه عرب گيرش آمد، ناخودآگاهانه به هرچه عربى است كشش مى يابد. اگر كرور كرور هزينه فلان امام زاده اى كنند كه روشن نيست آيا هرگز وجود داشته است، او نه تنها دلخور نمى شود بلكه نيشش را تا بناگوش نيز باز مى كند. اما واى بروزى قرانى صرف يادى از "نياكانش" كنند كه فرياد بلند مى كند "ستم بمردم مى رود! نان را از دهان يتيم و بيوه زن مى دزدند! توهين به مقدسات ما مى شود!"

اگر ايران را پنجاه هزار شهر و روستا باشد و هركدام داراى تنها يك مسجد يا امام زاده و سالى بيش از پنج هزار دلار هزينه نگهدارى آنها نگردد، باز برقم ۲۵۰ميليون دلار در سال مى رسيم. تاكنون كسى را نديدم چنين محاسبه سرانگشتى ساده اى را انجام داده باشد، ولى بجايش صدها بار شنيده ام بجاى "كورش آسوده بخواب" گفتن، چند دبستان، تخت بيمارستان يا فرسخ راه مى شد ساخت. بگمان من، اين از چيزى كه داريوش همايون نام آن را "روان پارگى ايرانيان" گذاشته ناشى نمى شود. تنها دليل آن كشش ناخودآگاه هر كس به ريشه راستين خويش است.
فردوسى سى سال از زندگى خود را گذاشت تا شصت من كاغذ را سياه كند. اگر بجاى آن آستين بالا مى زد و روزى پنجاه نان سنگك مى پخت، در اين مدت روى هم ۳۰*۵۰*۳۶۵ = ۵۴۷۵۰۰ نان پخته و گشنگان بسيارى را سير كرده بود. بى گمان همزمان با او كسانى بودند كه قنات ها و آب انبارها ساختند و وقف مردم كردند. امروز از آنها نه اثرى بجاى مانده و نه اگرهم مانده بود كوچكترين اهميتى براى ما مى داشت، اما همه مى پذيرند كه شاهنامه از نان شبشان واجب تر است.

در دوران پهلوى نيز راه و كارخانه و بسيارى چيزهاى ديگر ساخته شد. اين سازندگى ها هر چند هم بزرگ بوده باشند، با زمان رو به نابودى مى روند و چيزى از آنها نخواهد ماند. تنها چيزى كه مى ماند اين درك نو است از تاريخمان كه به ما مى گويد قبله ما پاسارگاد، زيارتگاهمان تخت جمشيد و تقويممان ايرانى است. پانصد سال ديگر هيچ سخنى از فلان سد يا بهمان بيمارستان كه شاهان پهلوى ساختند در ميان نخواهد بود، اما به هر دانش آموزى فيلم هاى جشن هاى دوهزاروپانصد ساله را نشان خواهند داد تا در ذهنش تصويرى شايسته از نياكانش داشته باشد. پانصد سال ديگر نه تنها كسى دست به محاسباتى از آنگونه كه پيش تر كردم نخواهد زد، بلكه نكوهش خواهند كرد آنهائى كه جلودار بودند از بيدارى انديشه ايرانى، اين رهائى بخش جهان از بدى.

بابك


پاريس، رام روز، وهومن ماه ۱۳۷۳ يزدگردى