پذيرش > Articles en Persan > مکتب تفکر جنون رجوی !



مکتب تفکر جنون رجوی !
09.09.2005 برگرفته از نيويورک تايمز

اجازه بدهيد هرگز MKO - مجاهدين خلق- را فراموش نکنيم. آنها امروز نام خود را عوض کرده به نام "مجاهدين مردم" PMOI معروف شده اند ولی هرگز اين خيال را که ايران را تصاحب کنند وخودشان اداره کنند را عوض نکرده اند.



"هرروز صبح وهر شب، کودکان يکساله ودوساله می بايستی در مقابل پوستر مسعود و مريم، به حالت احترام بايستند و با صدای بلندآنها را ستايش و نيايش کنند." نادره افشاری که پيشتر يک مجاهد متعصب بوده به من گفت. افشاری، که در آلمان مستقر شده بود و مسئول رسيدگی به امور کودکان مجاهدين در جنگ خليج -پارس- بود، گفت که وقتی دولت آلمان تلاش کرد کودکان مجاهدين را در سيستم آموزشی آلمان جذب کند ولی مجاهدين با آن مخالفت کردند. بيشتر بچه ها به مدرسه های مخصوص مجاهدين که بطور اخص در فرانسه مستقر بودند اعزام شدند. افشاری ادامه داد؛ رجوی ها، "اين کودکان را بصورت نسل بعدی سربازان خود نگاه می کردند. آنها می خواستند آنها را شستشوی مغزی بدهند و تحت کنترل داشته باشند" اين خود نمادی از تفسيری است که با تاريخچه آنها تطبيق می کند. سفری به خود-مختاری و تنوير افکار در جهت قربانی کردن خود که با رهنمود های مريم و مسعود رجوی آبياری شده بودند.

" محل اقامت به همراه لباس، مواد منفجره وتسليحات بنزين و چيز های ديگر توست رژيم صدام حسين در اختيار مجاهدين گذاشته شده بود، در واقع نبردی بود با يک ديکتاتور در پناه ديکتاتوری ديگر، هردو مدنی و بهشائی اصرار داشتند که پيش شرط های مجاهدين برای استقرار در اين پايگاه ها مستقل از امور عراق باشد. "آنچه ما استفاده کرديم فقط زمين بود" بهشائی اصرار داشت اينرا تثبيت کند. يا او -زن- يک دروغگوی زبردستی بود يا يک انکار و حاشا کننده متعصب، زيرا با هرکس که صحبت کردم – از امنيتی های عراقی، افسران، کماندو های کرد، و گروه های حقوق بشر – همه متفق القول بودند که در سال 1991 حسين مجاهدين و تانک هايشان را برای فشار آوردن و در هم شکستن خيزش کرد ها در شمال و شيعه ها در جنوب استفاده می کرد. يک مجاهد سابق بياد می آورد که مريم رجوی با دستور مشهور خودش فرمان ميداد: "کرد ها را با تانک های خود خرد کنيد و گلوله های خودتان را برای کشتن پاسداران انقلاب ايران حفظ کنيد"

برای سالها مجاهدين موعظه گر و مشوق ايدئولوژی مارکسيست – اسلامی بودند ودر گذر زمان مدرنيزه شده اند. امروز يکی از خطوط اساسی و استاندارد شده مجاهدين شورای ملی مقاومت به گوش سياستمداران اروپائی و آمريکائی اين است که خواستار جدائی دين از مذهب -سکولاريسم-، حکومت دمکراتيک در ايران پس از سرنگون کردن رژيم هستند، اينها می گويند يک حکومت انتقالی ششماهه با رياست مريم رجوی برقرار و سپس يک انتخابات آزاد انجام خواهند داد. اما بر خلاف لفاظی و ايجاد خطابه ها مجاهدين همواره همانند يک ديکتاتور عمل می کنند. اعضای مجاهدين به هيچ روزنامه و راديو تلويزيون ديگر بجز آنچه بخوردشان می دهند دسترسی ندارند. به قراری که تاريخ نگار آبراهاميان به من گفت " هيچکس نمی تواند رجوی را انتقاد کند." و همه می بايستی از يک مسير وروال روزمره از خود-انتقاد کردن عبور کنند. "همه چيز روی نوار ضبط شده وهرچه بگوئيد ضبط می شود. اگر نشانی از مقاومت مشاهده شود، شما با وصله نه چندان انقلابی مشخص می شويد و بايستی تعليمات ايدئولوژی ببنيد. يا بعضی ها شکسته می شوند يا از پا در می آيند.

"صلاح الدين مختدی، يک تاريخ نگار ايرانی در تبعيد که هنوز ارتباط خود را با مجاهدين حفظ کرد ه است برای اينکه معتقد است قويترين مخالفين رژيم ايران هستند، به من گفت که اعضای مجاهدين "اگر با هر چپزی مخالفت کنند زندانی می شوند. وبعضی حتی کشته می شوند"

"افشاری که ده سال پيش از اين گروه جدا شده -فرار کرده- به من گفت چگونه داشتن دوست در اين گروه ممنوع است. هيج دو نفری نيستند که بتوانند به تنهائی حرف بزنند، بخصوص در مورد زندگی گذشته شان. خبرچين ها در همه جا جا سازی شده اند. اين فکر و ايده مريم بود که روابط احساسی را بکشند. "او اين پديده را خشکاندن ريشه" نام گذاشته است." افشاری گفت : آنها مرتبا به ما يادآوری می کردند که همه احساسات شما بايستی در جهت مسعود کار کند و مسعود برابر است با رهبريت و رهبريت برابر است با ايران." جدا سازی و تفکيک سکس همواره از زمان کودکی آغاز می شود. "دختر ها و پسر ها اجازه ندارند باهم صحبت کنند. اگر آنها را در حال صحبت باهم ببينند به شدت تنبيه می شوند"

"گرچه مريم و مسعود با زرنگی و حيله طرحی فراهم کردند که باهم باشند ولی آنها ديگران را به تجرد و عزوبت مجبورکردند. "آنها به ما گفتند: "ما در جنگ هستيم و سربازان نمی توانند زنانشان ويا شوهرانشان را همراه داشته باشند" افشاری اضافه کرد. "شما بايستی هرروز گزارش روزانه ای بصورت اعتراف از آنچه تخيل و يا فکر کرده ايد بما بدهيد"

"در روز های بحرانی سقوط بغداد، چند تن از اعضاء مجاهدين توانستند از کمپ های نظامی فرار کنند و بدست کرد های شمال عراق اسير آمدند. مقامات رسمی کرد به من گفتند نميدانستند با آنها چه بکنند. يکی از آنها محمد بود که ايرانی19 ساله لاغر اندامی بود از تهران با چشمان بسيار غمگين ميشی. او هرگز در مورد مجاهدين نشنيده بود تا زمانی که يکروز وقتی در استانبول با ولع فراوان بدنبال کار بود مامور استخدام مجاهدين اورا نشان می کند در حاليکه همراه دوستش گرسته و تشنه در کنار خيابان خوابيده اند آنها ديگر نمی توانستند فکر بکنند. مامور مجاهدين به آنها جای خوابيدن و غذا ميدهد و روز بعد ويدئوئی از تلاش های مجاهدين به آنها نشان می دهد. او آنها را تشويق می کند که به مجاهدين بپيوندند و به آنها وعده می دهد که در عراق پول در خواهند آورد در حاليکه همزمان بر عليه بيدادگران و دژخيمان رژيم ايران خواهند جنگيد. چه چيز ديگری می خواهيد او اضافه کرد شما می توانيد با دختران مجاهد ازدواج کنيد و فاميل خود را بنيان بگذاريد. بنظر می آمد که مجاهدين رستگاری و راه نجات را ميدانند. به محمد گفته شد به فاميل خود بگويد که برای کار به آلمان میرود در حاليکه صاحب يک پاسپورت عراقی شده است.

ماه اول در اشرف بد نگذشت؛ او گفت. بعد مرحله تلقين فکری در قسمت پذيرش آغاز شد و جلسه های عجيب غريب انتقاد از خود شروع شد. او بزودی دريافت که زنی در کار نخواهد بود و پولی نمی دهند و ارتباطی هم با بيرون و خانواده اش قطع شده است و دوستی ندارد و آزادی هم نيست. اينجا يک کابوس بيش نبود و او ميخواست بيرون بيايد. اما راه فراری نبود. وقتی او به قسمی که خورده بود تا ابد در اين پيکار بماند پشت کرد، او بشدت زير فشار های بی رحمانه روانی گرفتار آمد. يکشب، دوستش به او گفت مج دستش را ببرد. دوست مرد ولی بدنبال آزردگی و انده فراوان محمد او در يک اتاق مجرد چشم گشود و بهوش آمد. بعد از روز هائی سخت بعلت تخطی از راه مجاهدين بالاخره به قسم خود برگشت و پشيمانی خود را اعلام کرد. او بدون اينکه ديگر حسی داشته باشد در خود می غلطيد تا اينکه آمريکائی ها عراق را اشتغل کردند وقتی که او و يک دوست ديگر توانستند به صحرا فرار کنند. آنها توسط عرب ها ياری شدند و بعد خود را به کرد ها تسليم کردند با اين اميد که بخشوده شوند. محمد مريض شد و وقعی چشم باز کرد در زندان بود. مجاهدين در بيرون از محيط خود بسيار وجهه دارند اما اگر کسی با آنها زندگی نکرده باشد نميداند چه لجن ها و کثافت هائی هستند" او اضافه کرد.

در اين رهگذر، در داخل ايران ، تظاهر کننده های خيابانی زندگی خود را به خطر می اندازند و بعضی در زندان های رژيم نا پديد می شوند، مجاهدين را يک آفت وطاعون خطرناک و سمی بدانيد، اگر بد تر از اين خود حکومتگران نباشند. نهايتا بايت گفت، رجوی ها تمام ايرانی ها را به صدام حسين فروختند.

دليل ترجمه اين مطلب اين بودکه بسياری از ايرانيان که در ليست من هستند و برايشان خواندن انگليسی مشکل است بدانند چه جانوران وحشی و لجن های کثيفی در پشت اين نام ها خفته است و عبرت بگيرند که حتی اگر در غريب ترين جای دنيا از گرسنگی بميرند به کسی که نمی شناسند اعتماد نکنند و حرف مفت نپذيرند زيرا هر اشتباهی به يکعمر پشيمانی نمی ارزد.