پذيرش > Articles en Persan > كالبد شكافي روشنفکران نهضت آزادی نهضت استعمار اسلامی در ايران – بخش سوم



كالبد شكافي روشنفکران نهضت آزادی نهضت استعمار اسلامی در ايران – بخش سوم
11.12.2020

نسل امروز باید تکلیف اش را با گذشته روشن کند…
آیت الله طالقانی تکلیف آزادی و دموکراسی را روشن کرده بود…!!
اعدام سپهبد رحیمی نقاب از چهرة دولت موقت برداشت…!!
اقدام اولیة ملی- مذهبی های انقلابی- اعدام ارتش ایران بود..!!



کالبد شکافی روشنفکران قبل از انقلاب به منظور دستیابی به پاسخ چرای بزرگ که گریبان ملت ایران را گرفته ضرورت تاریخی یافته است. زیرا تا زمانی که نام و نشانی از این جمعیتها- نهضت ها و احزاب روشنفکرمآبانه در عرصة سیاسی کشور وجود دارد باید به حیات سیاسی و گذشتة آنها پرداخت و پاسخ لازم را از تجزیه و تحلیل آن همه هیاهو و ادعای مبارزاتی پیدا کرد و حداقل آن که بدانیم مصالح و منافع ملت ایران با آن همه جنجال های سیاسی و ادعاهای دمکراتیک بودن در کجا تعقیب می شد؟!

بر این روال از 2 شمارة قبل نهضت آزادی را زیر ذره بین قرار دادیم و به گوشه هایی از اقدامات آنان پرداختیم.

نسل امروز باید تکلیف اش را باگذشته روشن کند،گذشته ای که می گویند اگر شفاف نشود و آگاهی های لازم به دست نیاید، راه فردا را دچار مشکل می سازد- به ویژه آن که مدعیان نهضت آزادی که از جمعی روشنفکر ملی و مذهبی و تحصیل کردگان آمریکا و اروپا و مبلغان مذهبی فکل، کراواتی تشکیل شده بود بیش از نیم قرن از گذشتة تاریخ ایران را به خود اختصاص داده اند و هنوز نیز خسته و نادم و شکست خورده دست از ادعا برنداشته و بر آن است که عروس دمکراسی را بر حجلة دین بنشاند و از دروازه های شهرآشوب زده عبور دهد و سالیانی دیگر کام از قدرت بستاند…!!

اگر این گروه سیاسی- مذهبی به نقطة پایان کارشان رسیده بودند و از پیشگاه ملت ایران عذر تقصیر خواسته و روانة خانه هایشان می شدند ما را با آنان بحثی و جدلی نبود و ما این قربانیان پیکار جهانی در دوران جنگ سرد را تا گورستان تاریخ بدرقه می کردیم و خاک بخشش بر جنازه هایشان می پاشیدیم و به خانه بر می گشتیم تا این ویرانه سرا را دوباره بسازیم… همچنان که در همة ایلغارها- تجاوزها و حملات بیگانه- دوباره سر از خاکستر برداشتیم و ایران را ساختیم… اما متأسفانه چنین نشده- جریان مذکور هنوز نفس می کشد و عذرخواهی از پیشگاه ملت ایران نکرده است، هنوز یک دبیرکل آمریکایی تبار، این نهضت ورشکسته به تقصیر را رهبری می کند تا شاید شاهد تماشای آخرین صحنة تآتر دراماتیک باشد…!!

گذشته و سابقة ملی- مذهبی های باشگاه نهضت آزادی بر این حقیقت تلخ گواهی می دهد که استفاده از واژة آزادی به گونه ای که در جهان متمدن از آن یاد می شود نیست بلکه مراد از آزادی- آزادی دار و دستة خودشان است و به همین علت نیز دم زدن از مفاهیم شناخته شده ای نظیر ملت- ملیت، آزادی قلم- آزادی بیان- مصدق ایرانیت و حاکمیت ملت، تنها برای ربودن این شعارها از دست آزادیخواهان و ایران پرستان و ملیون واقعی بوده است وگرنه روشنفکران ملی- مذهبی با تکیه بر احکام شریعت و اقتدا به مرجع شان آیت الله طالقانی، تکلیف شان را در عمل و نظر با حاکمیت ملت و دمکراسی روشن کرده اند- شاید بد نباشد برای اثبات این موضوع و دستیابی به نظرگاه های نهضت آزادی سری به باورها و نظرات تنوریسین نهضت و مغز متفکر این جمعیت سیاسی- مذهبی یعنی مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی بزنیم.

آقای طالقانی بارها گفته و نوشته است:

« … اسلام صاحب زمینی نیست که هرکس دستش رسید حق دارد نقشة خود را طرح نماید… برای رسیدن به حکومت اسلامی که تسلیم مطلق به ارادة خداوندی است و درک فیض آزادی که بندگی مطلق ذات احدیت اوست باید در زمان حضور از فرامین حکام به حق و اولیاء مطلق یعنی پیامبران و امامان اطاعت کرد و در زمان غیبت آنان نیز باید کار اجتماع را به دست علمای عادل و عدول مؤمنین که به اصول و فروع دین تسلط دارند سپرد. ارادة خداوند در وحی ها و الهاماتش به پیامبران و معصومان به صورت قوانینی درآمده و اجرای آن به دست اولی الامر و نواب امام سپرده شده و اندیشه و جستجو جز گمراهی نخواهد بود…»

ملاحظه می فرمایید، آقای طالقانی تکلیف آقای بازرگان و نهضت آزادی را مشخص کرده… هدف ایجاد حکومت اسلامی است در پناه قوانینی که جز وحی و الهامات پیامبران و معصومان نمی باشد و اجرای این قوانین هم باید به دست اول الامر و معصومان و نواب امام سپرده شود و به یقین مبارزه آقای بازرگان با پادشاه ایران بدان روی بوده است که ایشان نه نواب امام بودند و نه معصوم… باید مبارزه کرد معصومان را گردهم آورد و حکومت را به دست آنان سپرد…!

و یا عدم شرکت نهضت آزادی در انتخابات قبل از انقلاب و نفی هرگونه انتخاباتی در آن زمان بدان جهت بود که چه نیازی به انتخابات و مجلس و قوة مقننه می باشد وقتی که الهامات و وحی پیامبران و معصومان کارساز قوانین است…

به ویژه آنکه بنا به فتوای آقای طالقانی، اندیشیدن و جستجو کردن جز گمراهی حاصلی ندارد حال سؤال این است که اختلاف نهضت آزادی با جریان بنیادگرایی و یا فدائیان اسلام در چیست؟ و چرا آنان خودشان را تافتة جدا بافته و اصلاح طلب و دگراندیش می دانند مگر آنها با نفس آقای طالقانی حرکت نمی کردند…؟! آن مرحوم افکار و عقایدش روشن بود… او حتی در جوانی به دلیل مخالفت با کشف حجاب روانة زندان شد و با مدرنیسم رضاشاهی مخالفت می کرد…

همان رضا شاهی که آقای بازرگان را به خارج فرستاد آن هم از بیت المال تا بروند و بیاموزند و برگردند و جامعه را از عقب ماندگی و جهل و خرافات نجات دهند … اما آقای بازرگان رفتند و از جیب ملت ایران درس خواندند و مهندس شدند و برگشتند و کتاب مطهرات در اسلام را نوشتند که خیال می کردند باب جدیدی از خوشبختی را بر روی مردم گشوده اند…! آقای طالقانی در دوران همکاری و همراهی با نهضت آزادی نیز از اندیشة خود عدول نکرد و در جلسات تفسیر قرآن و کتاب پرتوی از قرآن نیز بر همان سیاق ضد غربی و ضد مدرنیته حرف می زد و عمل می کرد و اسمی هم از آزادی و حکومت مردم نمی برد و در ایامی نیز که بر کرسی اقتدار حکومت جمهوری اسلامی تکیه زد با سخنرانی ها و حمایت هایش از مجاهدین خلق و ابراز رضایت از اعدام طاغوتی ها تکلیف اش را با قانون و دموکراسی و حقوق بشر روشن کرده بود، بنابراین با چنین صراحت در اظهارات و عقاید و نوشته های آقای طالقانی که مغز متفکر نهضت آزادی بود چگونه این جمعیت به خود اجازه داد که از واژة نهضت آزادی یعنی برخاستن برای آزادی بهره جوید …؟ آیا بازی با کلمات و شعارها جزو ترفندهای عوام فریبانة این نهضت نبوده است؟!

آیا تشکیل جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر فریب دیگری نبود…؟ زیرا دیدگاه های مذهبی نهضت آزادی و فتاوی و باورهای آقای طالقانی بانی نهضت آزادی هرگز هم خوانی با احکام و فرامین حقوق بشر نداشت و ندارد و شاید به دلیل همین بی اعتقادی به اصول جهانی حقوق بشر بود که دولت موقت تن به محاکمات ضد انسانی افسران عالیرتبة ارتش داد و آقای ابراهیم یزدی را به عنوان ناظر و قاضی و بازجو روانة قتلگاه ها نمود تا هرگونه حق انسانی و قضایی را از قربانیان خود سلب نماید و بر پشت بام مدرسة علوی سفرة خون بگستراند… این تحصیلکردة روشنفکر آمریکا دیده و مدافع آزادی و حقوق بشر خیلی زود نقاب از چهرة دولت موقت برداشت و با محاکمة سپهبد رحیمی و دیگر دربندان و اسیران انقلابیون ثابت کرد که اطلاق نام نهضت آزادی آن هم برای آزادی و تاسیس جمعیت دفاع از حقوق بشر و آزادی از نوع رمزی کلارکی آن جز ابزاری برای مبارزه با رژیم پادشاهی ونشستن بر کرسی قدرت چیز دیگر نبوده است اعدام افسران و فرماندهان ارتش که خواب را برچشم بیگانگان و صدامیان حرام کرده بودند. بهترین پاداش و هدیه به دشمنان ایران بود- اعدام ارتش ایران، محاکمه و اعدام وزیران کشور و صاحب منصبان پاکدل و با شرف، اتهامی است که هرگز از دامان دولت موقت متشکل از جبهة ملی و نهضت آزادی پاک نخواهد شد و من در فرصتی دیگر نقش آقای ابراهیم یزدی را در منحرف ساختن امام خمینی بر سر جلوگیری از فروپاشی ارتش ایران خواهم نوشت، تا ملت ایران پاسخ چراهایش را پیدا کند …!

آن چه که سران نهضت آزادی در دولت موقت با ملت ایران کردند نظیر اعدام ها- شکنجه ها زندانی کردن ها- مصادره به ناحق اموال مردم- پاک سازی های مسخره و اخراج بهترین فرزندان این آب و خاک از سازمان های اداری و دولتی و سپردن کارها به دست عده ای معلوم الحال و بی سواد و بی تجربه ، ما را و ملت ایران را به حقانیت اعتقاد و باور شاهنشاه نسبت به رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی آگاه ساخت.

پادشاه ایران به کرات گفته بود: « … اگر کمترین لیاقتی در اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی ببینیم از وجودشان برای مملکت استفاده می کنیم…»

البته پادشاه ایران این آدم ها را در جریان نهضت ملی شدن نفت به سنگ محک زده بود و حد و اندازه و شعور سیاسی آنان را می دانست ولی این مردم کوچه و بازار و روشنفکران دانشکده دیدة ما بودند که حافظة تاریخی شان را پای بند وعظ و خطابه شریعتی ها.

بازرگانان و سحابی ها و طالقانی ها از دست داده بودند و مرتکب اشتباه بزرگ تاریخی خود شدند … و حال که از خواب برخاسته اند می پرسند… چه شد … چه شد … کی بود کی بود… من نبودم!!!

دولت موقت که بن و پایه اش بر فریب و ریا بی عرضگی و ساده لوحی بنا شده بود خیلی زود در برابر تضادهای وحشتناک درون ایدئولوژی به زانو درآمد و در برابر صف متشکل آخوندها که بسیار زیرک تر از ملی- مذهبی ها بودند تسلیم شد و با کوله باری از اشتباهات و خطاهای نزدیک به خیانت اریکة قدرت را بر رقبای سیاسی خود واگذار نمود روحانیت با قرار دادن پوست خربزه زیر پای ملی- مذهبی ها آنان را روانة پستوی انقلاب کردند و اجازه ندادند بلایی که بر سر مصدق آوردند بر سر خمینی بیاورند … به راستی مصدق چوب اطرافیان نالایق اش را خورد که پس از قیام 28 مرداد … خیمه و خرگاه بپا کردند و بر سر آن عکس شادروان مصدق را آویختند و در عزای 28 مرداد هم چنان بر سر و سینه خود می کوبند غافل از آن که شکست مصدق، نتیجه خردورزی های سیاسی رقیب نبود بلکه کجروی های جبهه ملی فروپاشیده شد و بی تدبیری های یاران نزدیک مصدق و خودخواهی های برخی از قهرمانان کابینة مصدق بود. این شکست خوردگان بودند که بنای نهضت آزادی را ریختند و خواستند کار سیاسی کنند و از شاه و زاهدی و ارتش و مردم انتقام بگیرند … !

نهضت آزادی پس از شکست در عرصه قدرت، گرفت ادای روشنفکران دگراندیش و اصلاح طلب درآورد و در نقش اپوزیسیون جمهوری اسلامی خودش را به سیاست جهانی معرفی نماید، مدیریت این چرخش سیاسی به آقای عزت الله سحابی مدیر مجله ایران فردا سپرده شد تا ضمن اعادة حیثیت از نهضت آزادی گردش صد و هشتاد درجه ای را طوری به جامعه القاء کند که مشروعیت از دست رفته ملی- مذهبی ها بازگردد ولی پایه ها لرزان تر و مغزها خالی تر از آن بود که بشود آب توبه بر سر این لاشة سراپا گناه ریخت.

عزت الله سحابی در یکی از مقالات مجله ایران فردا نوشت:

… پس شما انحصارگران قدرت، داستان خودی و غیر خودی را اختراع کرده اید تا شاید اصلاح طلبان درون حاکمیت را که به واقع آخرین فرصت نجات نظام از انحطاط و فساد و فروپاشی است از نزدیک شدن به جریان ملی- مذهبی ها بترسانید …

این منابع طبیعی ( نفت- جنگل ، معدن ) رو به اتمام می رود ولی اسلام تمام نمی شود ولی حضور و نفوذ و محبوبیت 1200 سالة آن در ایران تمام می شود …

خوانندة عزیز ملاحظه می فرمایید آقای عزت الله سحابی چگونه برای حفظ نظام اشک می ریزد و طیف ملی- مذهبی ها را شایسته پاسداری از این نظام برای جلوگیری از فروپاشی می داند و شگفت آن که آن چه مدنظر این روشفکر تحصیل کردة ملی- مذهبی نیست سرنوشت ایران وملت ایران است و نیز غافل از این مهم اند که نهضت آزادی تنها یک محلل و عامل انتقال نظام شاهنشاهی کشور به جمهوری اسلامی بود و بس …!

وظیفه آنها پس از اعدام ها و بگیر و ببندها و فروپاشی کامل اقتدار ملت ایران پایان می یافت. کاش روشنفکران ملی- مذهبی می توانستند یا فرصت می کردند به جای غرق شدن در افاضات دکتر شریعتی ها ، قدری تاریخ مبارزات سیاسی ملت ایران را می خواندند تا در می یافتند که چه اندازه بین ایشان و روشنفکران عصر مشروطیت فاصله بود؟ هشتاد سال عقب کرد- یک فاجعه تاریخی برای روشنفکران کشور است.

ملت ایران و روشنفکران عصر مشروطیت در صد سال قبل ستون های حکومت استبدادی را فرو ریختند و پایه های جامعه مدنی و حکومت قانون را بنا کردند ولی روشنفکران و دانشکده دیده های ما در آستانه هزارة سوم برقطار انترناسیونالیسم مذهبی سوار شدند و در قطاری که مسافران دیگری نیز از حوزة انترناسیونالیسم سیاسی سوار بودند. همه هیجان زده- همه فراری از سرزمین مادر و مام میهن، همه به شدت ایدئولوک همه عاشورایی و شهادت طلب، همه تشنة خون و جنون – همه دانشکده رفته و درس خوانده، همه یک بعدی و حذفی طلب، همه مکتب دیده و شیدای بازگشت به خویشتن، به سوی آزادی تعریف شده در اردوگاه های تربیت تروریسم در غرب و شرق حرکت می کردند- طبیعی و بدیهی بود که این قطار با چنین مسافران و راننده ای از نوع بازرگان و چمران و قطب زاده و یزدی نمی توانست در ایستگاه آزادی توقف کند، قطاری که ترمزش بریده بود و سرنشینان اش مست از بادة خون وشهادت، انواع ایسم های وارداتی بودند حتماً به دره سقوط می کند و یا به دیوار جهل و خرافه می کوبد…! زیرا از حوزة روشنفکری دینی تا ایستگاه آزادی و دموکراسی هیچگونه راهی وجود ندارد و این راز بزرگ را ملت ایران با هزینة گزافی دریافت.

منوچهر يزدی